کد مطلب:68019 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:487

شناخت عناصر زمان











از مسائل دیگری كه صاحب «الغدیر» سخت به آن توجه یافته بود، اهمیت

[صفحه 285]

حیاتی شناخت زمان و عناصر زمان و حقیقت جهان معاصر بود. او از انجماد ذهنی برخی از روحانیون و دور بودن آنان از مسائل زندگی و واقعیت خارج و فرهنگ جاری و معاصر بشری و زندگی كنونی انسانها، بیش از حد نگران بود. درست به یاد دارم كه وی، پس از یكی از سفرهای پژوهشی خویش (سفر هند)، می گفت:

اگر من مرجع بودم، و وجوهات شرعی به دست من می رسید، همه را به طلاب می دادم تا سفر كنند، حركت كنند، می گفتم: این هزینه! بروید و جهان را و انسان را بشناسید!

و این- بیش از هر چیز- همان دستور قرآن كریم است، درباره ی حركت و سیر و شناخت، از جمله، در آیه ی 137، از سوره ی 3 (آل عمران)، و آیه ی 11، از سوره ی 6 (انعام) و آیه ی 2، از سوره ی 9 (توبه)، و آیه ی 26، از سوره ی 16 (نحل)، و آیه ی 69، از سوره ی 27 (نمل)، و آیه ی 20، از سوره ی 29 (عنكبوت)، و آیه ی 42، از سوره ی 30 (روم). این دستور برای همه ی مردم است، لیكن یقین است كه توجه به این موضوع، برای دارندگان و نگهبانان فرهنگ اسلامی و جامعه ی اسلامی بیش از دیگر افراد لازم است. در روایات نیز رسیده است كه مؤمن باید «دانا» باشد و «حكیم» و... و «عارف به زمان خود» و «عارف به اهل زمان خود»... و اصولا باید زمان و حقایق زمانی را بشناسد. این شناخت در موضعگیری درست و ادای تكلیف و وضع دینی او اثر مستقیم دارد، چنانكه امام جعفر صادق «ع» فرموده است:

العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس[1] .

- كسی كه زمان خویش را بشناسد، دستخوش مسائل اشتباه انگیز نمی شود و حق و باطل (اجتماعی) بر او پوشیده نمی ماند.

و این امر، به ویژه برای روحانی، از جهت شناخت معارف و سنن اقوام

[صفحه 286]

و ارزشای هر قطری از اقطار گیتی، و عوامل رواج مكاتب و سیستمها در جایی از جهان و ركود آنها در جایی دیگر، و صدها مسئله از این دست واجب است. و این همان كاری است كه استعمارگران و كشیشان از طریق سیاحان و خاورشناسان و دیگر ایادی خویش كردند، و وجب به وجب كشورهای اسلامی را- با نیت ذكر شده- درنور دیدند و شناختند. و با آنكه «قرآن» به ما گفته بود كه بروید و بشناسید، نرفتیم و نشناختیم. و بدینسان می نگریم كه یك بار دیگر، برخلاف وصیت علی نیز رفتار كردیم، یعنی دیگران درعمل به قرآن بر ما سبقت جستند.

نیز علی «ع» فرموده است:

فوالله ما غزی قوم قط فی عقر دارهم الا ذلوا[2] .

- به خدا سوگند، هر ملتی كه در درون خانه ی خویش بجنگید، خوار و مغلوب گشت.یعنی ملتی و قومی كه دست روی دست گذاشت و نشست تا آنكه دشمن وارد خاك او شد و به درون خانه اش پا نهاد، آنگاه به اندیشه ی دفاع از خود افتاد، چنین قومی ذلیل شد و تباه... این سخن را امام، در مقام تهییج بر جهاد گفته است، در خطبه ی معروف خود (خطبه ی 3) كه با این جمله می آغازد:

... فان الجهاد باب من ابواب الجنبة.

- جهاد، یكی از درهای ورود به بهشت است.

اما این سخن، عینا و به تمام و كمال، در پهنه های اجتماعی و نبردهای اندیشه ای و اعتقادی و جهاد فرهنگی و ایدئولوژیكی نیز صادق است. ما مسلمانان به

[صفحه 287]

جای اینكه فرهنگ اسلامی را به سر تا سر جهان ببریم و نقل دهیم، نشستیم تا بیگانگان فرهنگ خود را آوردند و بر ما وارد كردند. اكنون درگیری ما با این فرهنگ بیگانه ی تحمیلی و بدیهای آن، مانند جهاد و دفاع، در درون خانه است... و لا حول و لا قوة الا بالله.

خوب است در اینجا- درباره ی اهمیت حركت و شناخت- سخنی نقل كنیم از نشریه ای مربوط به خود صاحب «الغدیر»، یعنی «صحیفة المكتبه»- مجله ی كتابخانه ی امیرالمؤمنین- در نجف:

از تعلیمات آموزنده ی این بزرگ برنامه ی آسمانی (قرآن)، كه خداوند بسی بدان ترغیب كرده است، سیر در اطراف جهان و گشتن در آبادیهای گیتی است. تا در نتیجه ی آن، اندیشه ی انسان نیك به جولان افتد و بر هستی معنوی خویش بیفزاید. جوینده ی دانایی باید در میان جوامع و ملتها، طوایف و شهرها، دشتها و وادیها،كوهها و دره ها، در زیر این آسمان بیكران، به راه افتد و در شگفتیهای آفرینش،زیبایی های هستی، دانستنیها و تازگیهای وجود به تدبیر و تأمل فرو رود، و از عمق ادراك خود بدانها بنگرد، تا در برابر آفریننده ی خویش مجذوب گشته به طرف مقدسات اوج گیرد، و در پیشگاه عظمت كبریائی فروتنی كند، و به سرچشمه ی فناناپذیر علم برسد...

بهره های سیاحت و جهانگردی فراوان است، و از بخشهای مهم آن دیدن اوضاع ملتها و اطلاع بر چگونگی ارتباطات و آراء و عقاید آنهاست. قرآن مجید مسلمانان را به جهانگردی و ارتباط با اقوام جهان امر كرده تا در نتیجه، محسنات آنان را فرا گیرند، و از پیشرفتهای علمی و ذخایر فكری دیگران بهره مند گردند، و بر قدرت علمی و صنعتی و سیاسی و جنگی و اقتصادی و هنری خویش بیفزایند. ولی متأسفانه مسلمین به این قسمت هم

[صفحه 288]

مانند سایر چیزها اهمیت ندادند، تا دیگران گوی سبقت ربودند، و افراد و هیئتها، به عناوین مختلف (مستشرقین و...) به تمام كشورهای اسلامی اعزام كردند، و به بیشتر امور داخلی و مواریث علمی و اسرار زندگی مسلمین پی بردند و دستبرد زدند.

آری در جهانگردی است كه انسان با روحیه ی اجتماعات آشنا می شود، و علل انحطاط اقوام را درك می كند، و به سر عقب افتادن ملل اسلامی پی می برد، و بر راز موفقیت دیگران و پیشرفت تمدنهای پهناور واقف می گردد، و به اختلاف انگیزیها و دور نگهداشتن ملتها از مصالح خویش متوجه می شود، و آنچه را مایه ی ریشه كن ساختن اقوامی گشته تشخیص می دهد، و پندها و عبرتهایی با شواهد زنده به دست می آورد، و از دگرگونی اوضاع جهان و تبدیل حكومتها و تشتت اعتقادات و افكار بسی نكته ها می آموزد و درسها می گیرد، آنگاه سراپا به جستجوی حقیقت می شتابد و برای تأمین مصالح اجتماع خویش می كوشد.

جهانگرد فرهنگ پژوه، با دانشمندان بزرگ، اساتید سخن، مردان دین و فضیلت و اخلاق، تاریخدانان و سایر استادان علوم و فنون آزمایشی و غیر آزمایشی برخورد می كند، و با فلاسفه و متفكرین و سیاسیون و رهبران و نوابغ و شخصیتها و اساتید ادب و شعر و هنر تماس پیدا می كند، و از نكات دقیق و مطالب پر ارزش آنان بهره ها می اندوزد، و اختراعات و كارگاههای شگفت انگیز صنعتی را می بیند. به ویژه در سفرهای علمی و پژوهشهایی كه در كتابخانه ها انجام می شود پیروزیهایی حاصل می گردد كه برای محققانی كه در راه تحقیقاتشان همه گونه تلاش می كنند بسی فرح بخش و امیدوار كننده است، مخصوصا در مورد مردانی كه به عشق پایداری حقایق، و روشن كردن افكار ملل و اقوام، و هدایت خلق و استحكام كاخ

[صفحه 289]

فضایل با جان خویش بازی می كنند.[3] .

آری، بدین گونه بود، كه صاحب «الغدیر»، پس از تجربیات عمیق و ممتد و مستند خویش درباره ی مسائل روحانیت، و شناخت انحطاطهای موفور، و بروز پدیده های بسیار در سطوح مختلف زندگی، و ظهور مسائل گوناگون و چگونگیهای جوامع و كشورهای اسلامی، و درگیریهای جدی استعمار نو، و در حقیقت، رخ نمودن «حوادث واقعه»، و بیرون بودن فهم و اجتهاد در همه ی این مسائل و شناختن و تخصص در همه ی آنها از حیطه ی قدرت فرد، به نظریه ی «هیئت فتوی» و «مرجع مجری» و مقتدر و شجاع و زمان شناس و مجهز به دید و دریافت عصر رسیده بود. و تألیف رساله را برای مرجعیت جهان تشیع- كه باید خود جهانی باشد در درون جهان معاصر- بسنده نمی دانست، و كسانی را كه ناشایسته این مقام عظیم دینی و انسانی را اشغال می كنند می نكوهید، و با این عمل (تصدی بدون همه ی شایستگیهای لازم) را جنایتی می دانست مساوی با بر باد دادن همه ی ارزشهای تشیع، همه ی موضعهای خون بنیاد و انسانی شیعه- كه البته چنین هم هست[4] .

و من نظریه «.....ذخیرة الله للشیعة»، وی را، كه در تیرماه 1342، در اخلومد،اظهار كرده بود، در «آوای روزها» آورده ام. اجمالا او هم معتقد به تأیید «روح خدا» بود. اخیرا نیز در تهران، چند روز پیش از آنكه به بیمارستان منتقل شود، شبی، بیش از یك ساعت، در این باره با وی سخن گفتم. و باز نگریستم كه همان نظر را تأیید كرد، و سخن از تأییداتی به میان آورد كه كرده بود. و از اینكه در این اواخر، به تأییدی جدی برنخاسته بود، اظهار تأسف عمیق می كرد. من اكنون از شرح آنچه

[صفحه 290]

گفتم و شنفتم می گذرم.

پس می نگریم كه نظریه ی اصولی و آگاهانه ای كه علامه ی امینی، در این باره داشت، درست و آموزنده و روشنگر و نیروآفرین بود. و چون او سراپا اخلاص بود و افتخار و عزت و تقوی و غیرت و كار، و این چگونگیهای وی نزد همگان دانسته بود، هیچ شبهتی در حق اظهارات و تأثرات او نمی رفت. و من چه بسیار به یاد دارم كه عالمان شیعه سخت به وی ارادت می ورزیدند، حتی آن عالمان كه بسی از او سالخورده تر بودند و سالیانی دراز مراد مردم و جامعه ی خویش بودند، باز به او احترام عمیق می گذاشتند و به وجود او تبرك می جستند و از او طلب دعا می كردند. و هر جای كه پیش می آمد به دیدارش می شتافتند...

وای كاش سخنانی كه او، گاه گاه، در محافل خصوصی، درباره ی مسائل روحانیت می گفت گردآوری شده بود. این سخنان می توانست یكی از بیدار كننده ترین گفتارها باشد، به ویژه برای متدینین چیز فهم و نسل جوان روحانیت.

نتیجه این، كه باید میان عنوانهایی چون «مجتهد» و «صاحب رساله» و «مقلد»-و «مرجع- زعیم جهان تشیع»، تفاوت قائل بود، و به علت ملابسات زمانی و عناوین ثانویه ی دینیه و اجتماعیه، در مرجعیت، علاوه بر شروط معروف (بلوغ،عقل و...)شروط دیگری را لازم شمرد. شیعه امروز امتی بزرگ است و تقریبا در همه جای جهان هست. و از نظر مسائل امروز جوامع بشری و سیاستها و فرهنگهای گوناگون، با دهها مسئله ی عمده روبرو است. مسائلی كه در موجودیت و بقای تشیع و معارف اسلامی آل محمد «ص» و میراث غنی سلف شیعه و شناساندن و صیانت این مواریث تأثیری قطعی دارد. حال چنین امتی را، با این چگونگی، بای به دست كه سپرد؟ به دست «اعلم»، اعلم به چه،

[صفحه 291]

فقط فقه؟

با توجه و دقت در آنچه به اختصار و اشاره یاد شد، عالم شیعی بزرگی چون امینی، كسانی را كه سالهای متمادی از عمر خود را در حوزه ها گذرانده اند و استعداد داشته اند و استاد دیده اند و فقه و اصول خوانده اند و فقط در علم فقه به رتبه ی اجتهاد رسیده اند، و از اقران و هم ردیفان نیز پیش افتاده اند و در شمار چند تن از فقیهان معدود- و به اصطلاح اعلم زمان- در آمده اند، اینگونه كسان را فقیه می شناخت و برای تدریس خارج اصول و فقه استادی مناسب می دانست، اما به هیچ وجه، و به هیچ روی، و به هیچ راه، چنین كسان را، به همین اندازه،مرجع و پرچمدار و زعیم- یعنی: مرزبان حماسه ی جاوید- نمی شناخت.

سخن از رتبه ی اجتهاد به میان آمد، بد نیست یاد شود كه اجازه ی اجتهاد هنگامی اهمیت دارد كه اجازه دهنده (مجیز) شایسته ی این كار باشد و جز حقیقت موضوع، امر دیگری در كار نباشد. اجازه دار (مجاز) نیز شایسته و اهل باشد. به علاوه این اجازه برای خدا داده شده باشد. و آن كس كه اجازه گرفته است نیز برای خدا خود را به این مرتبه رسانیده باشد.

در این مقام، مناسب است سخنان یك عالم دینی روشنفكر را در نیم قرن گذشته ی هجری- عالمی كه برخی از این دردها را لمس می كرده است، یعنی آیت الله حاج سید حسن نجفی قوچانی (م- 1322 ش)- با هم بخوانیم:

طلبه باید درس را لله بخواند. یعنی برای دستگیری و هدایت و ارشاد جهال درس بخواند، كه بندگان خدا را از ورطه ی جهالت و ضلالت برهاند، كه خدا چنین طلبه را دوست خواهد داشت. اگر به نیت مالیه ی دنیا و ریاست دنیا و غلبه بر امثال و اقران درس بخواند، تن به زحمت چیز فهمی

[صفحه 292]

ندهد و درصدد آن نباشد، بلكه به چهار كلمه ی لفاضی و صناعی كه جهال را به آن قانع می توان كرد قناعت كند. و لذا كسانی كه تقدس به خرج دهند و تدلیس پیشه گیرند، ادراكات علمی ندارند و معارف یقینی در آنها نیست، و حال آنكه اول الدین معرفة الله، و وسط الدین معرفةالله، (و آخرالدین معرفةالله)، و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون، ای لیعرفون. این طور اشخاص دین فروش و راهزنانند. باید حتی الامكان دست آنها را كوتاه كرد. و به این طایفه نباید چیز آموخت كه سلاح به دست دزد و دشمن دین دادن است... تعلیم (اینگونه) اشخاص بدتر از بیع اسلحه است به كافر حربی. بلكه اجازه ی اجتهاد به اینها دادن، ولو مجتهد هم باشند، بدتر از محرمات شدیده است.[5] .

آری كسی حق دارد مجتهد باشد و اجازه ی اجتهاد بگیرد، كه به جز تحصیل و تكمیل علومی كه جزو مبادی اجتهاد است، از جمله اصول و فقه، دارای «ملكه ی قدسیه»- به تعبیر شهید ثانی- نیز باشد و از شعوری والا برخورداد. مرحوم آیت الله آقا نجفی قوچانی، در سخنی كه از وی نقل شد، بیشتر تأكید كرده است بر تقوای نفسی و اخلاقی مجتهد. من می افزایم كه تقوای اجتماعی و سیاسی نیز شرط است. و این تقوی حاصل نمی شود مگر از طریق علم به جامعه و سیاست. چنانكه تقوای اخلاقی نیز جز از راه تحصیل به علم اخلاق و علم احكام حاصل نمی شود.

ببینید در این زمانها، كه ممكن است كسی با داشتن اجازه ی اجتهاد در

[صفحه 293]

سرنوشت مردمی- اگرچه اهل محله ای، یا ساكنان روستایی و كوره دهی- دخالت كند، و قهرا پیش می آید و می كند، باید فقیهان و استادانی كه اینگونه اجازات را می دهند، به جز مبادی متعارف اجتهاد، چندین جهت دیگر را (اگرچه به قول فقها: به عنوان ثانوی به خاطر ملاك مذكور) در شخص مجازله رعایت كنند، از جمله- چنانكه ذكر شد- داشتن تقوای سیاسی علاوه بر تقوای اخلاقی. و داشتن هر تقوایی علم به مبادی و اصول و نقاط صحت و سقم و انحراف و استقامت مورد تقوا می خواهد. بنابراین تقوای سیاسی نمی توان داشت مگر با آگاهی از احوال اجتماع و مسائل بین المللی و علم به مبادی و اصول سیاست و نقاط صحت و سقم سیاست و انحراف و استقامت در سیاست. نیز باید شخص مجازله به عنوان مجتهد، دارای درك موضعی و شعور اجتماعی و بیداری و خبرویت در مسائل و قضایا باشد. چون اجازه ی اجتهاد تنها به این معنی نیست كه معلومات كسی را تصدیق كرده باشند. مانند گواهی نامه ی پزشكی، كه آن نیز تنها به معنای تصدیق معلومات نیست. از این روست كه به جز سوگند نامه ی معروف بقراط، جامعه ی پزشكی باید به اصولی عمده پایبند باشد. و نظام پزشكی نیز در اصل برای نظارت بر همین اصول و امور تأسیس شده است. پس اجازه ی اجتهاد، یك قسمتش تصدیق معلومات شخص مجاز است، قسمت دیگر- بلكه قسمت عمده ی آن- فرستادن شخص است به درون جامعه، به عنوان شبان. و همین طور كه اگر این شبان گرگی باشد در جامه ی شبانی، نتیجه اش معلوم است، اگر شخصی باشد نادان و بی اطلاع از رموز شبانی و چگونگی حمله ی گرگ و حیله ها و تدبیرهای گرگان برای غافلگیر كردن رمه و حتی زبان ویژه ی گرگان، این گونه شبان نیز نتیجه ی شبانیش، چه بسا بدتر از شبان اول باشد.

باری، بگذریم اما مرحوم علامه شیخ عبدالحسین امینی، درك می كرد كه

[صفحه 294]

جهان، امروز، صاحب صدها جریان فكری، فلسفی، سیاسی، تربیتی، اقتصادی و نظامی بین المللی است. بنابراین، مرزبانی حماسه ی جاوید و سرپرستی كلیت مواریث علمی و حقوقی و اجتماعی و سیاسی و اقدامی علی و آل علی را نمی توان فدای چند سال ققه و اصول خواندن و طلبگی كردن فلان آقا كرد. و این همه را نمی توان به دست دلهای جبان و سینه های تنگ و چشمهای پیش پایین و اندیشه های منجمد و مغزهای بسته و قلبهای بی حماسه و فقه خواندگان بی خبر از «حوادث واقعه» و ناآگاه از كلیت جهان و انسان و تاریخ و فرهنگها و سیستمهای معاصر سپرد.

اگر زعمیم شیعه، روزی شیخ مفید است، و روزی سید مرتضی، و روزی شیخ طوسی، و روزی خواجه نصیرالدین طوسی، و روزی علامه ی حلی، و در متأخران، میرزا محمد حسن شیرازی- مثلا- تكلیف روشن است. بنگرید كه مثلا سید مرتضی، در مورد مسائل اجتماعی و جریانهای سیاسی و فكری گذشته و معاصر خویش چگونه می اندیشد (الشافی فی الامامة)، و حتی از مسائل هنری زمان غافل نمی ماند و محافل نقد ادبی خود را بدین منظور تشكیل می دهد (امالی سید مرتضی).

آری، امینی نیك به عمق واقعه می نگریست وعظمت فاجعه را لمس می كرد. و می دید كه با مرجعیت «رساله نویسان بی رسالت» عزت قومی و قدرت معنوی و تشكل مرامی تباه می شود، و شلعه های حماسه ی تشیع فرو می میرد، و شیعه كه جریان اصیل حماسه ی كلی اسلام است، در برابر استعمار جهانی مسیحی- امپریالیسم، عهد و ضربات سبعانه ی استمعار به دست یهود، و تلاشهای منحط اذناب یهود، قدرت تعهد و مقاومت را از دست می دهد. و این برای عزت قرآن و شكوه قبله و حشمت اسلام و

[صفحه 295]

حقوق خلقها بسی زیانبار است.

این بود خلاصه ای از عقیده ی «امینی» درباره ی مرجعیت- كه من با قدری تكمیل و تقریب- و حذف برخی مثالها و مطالب تحریر كردم؛ مردی كه برای حق زیست، برای حق خواند، برای حق نوشت، برای حق خروشید، و برای حق حماسه آفرید، «حماسه ی الغدیر».

[صفحه 296]



صفحه 285، 286، 287، 288، 289، 290، 291، 292، 293، 294، 295، 296.





    1. «تحف العقول» 372.
    2. «نهج البلاغه»، ج 74:2، از شرح ابن ابی الحدید، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم- مصر.
    3. «صحیفة المكتبة» (فارسی)، شماره ی 6:2 به بعد.
    4. من در كتاب «شیخ آقا بزرگ تهرانی» نیز، در این باره مطالبی آورده ام، دیده شود.
    5. مجله ی «راهنمای كتاب» سال چهاردهم، شماره ی 9 تا 12 (آذر- اسفند 1350 ) / 779 به بعد.